المسلسل الصيني الرومانسي “نور الحياة” | “Light Chaser Rescue” حلقة 35 مترجم [علاقة بين طبيبة ومحام]

= تیم نجات تعقیب کننده‌ نور= = قسمت سی و پنجم = هی، برگشتی عالیه امشب زود برگرد باید یه چیزی بهت بگم چیشده؟ مرموز رفتار میکنه این خبر عالیه چرا به من نگفتی؟ اصلا کار باحالی نبود چی؟ اینکه بعد از خوب شدنم برگشتم سر کار خبر عالی ای واسه توئه؟ بیخیال تو و دکتر ژان دارین ازدواج میکنین مگه نه؟ خوب خبرا بهت رسیده ها

بی صبرانه منتظر جشن عروسیتونم هی، لائو لو، برگشتی شریک سابقت، لائو لو به زوری داره ازدواج میکنه دیگه تنهاتون میذارم تبریک میگم ممنون الو،خانم لین؟ وقت دارم باشه الان میام اونجا چیشده؟ یکی میخواد له له رو به سرپرستی بگیره باید برم بهزیستی پس منم باهات میام تو تازه خوب شدی من رانندگی میکنم

باشه بریم نمیدونستم همچین دختر بدی هستی اونم هم سن توئه سلام خانم لین خیلی خب ، برو بازی کن خانم لین توضیح دادنش پشت تلفن سخت بود برای همین اومدم اینجا تا اطلاعات بیشتری درموردشون بهم بدین اونا یه زوج تقریبا سی ساله هستن بعد از ازدواج بچه دار نشدن هر دوشون تحصیلات خوبی دارن و

شغل پر درآمدی هم دارن تمام شرایط ما برای به سرپرستی گرفتن بچه رو دارن و اینکه له له رو دیدن و خیلی هم دوسش دارن واقعا؟ این خوبه له له چی؟ اون چی فکر میکنه؟ له له ردشون نکرده ولی فقط نمیخواد باهاشون بره خونه خانم لین له له الان کجاست؟

تو اون اتاقه له له تو اینارو کاشتی؟ خوشگله له له چرا نمیخوای بری خونه؟ میترسم بذار یه رازی رو بهت بگم راستش وقتی بچه بودم منو از پرورشگاه به سرپرستی گرفتن واقعا اولش منم میترسیدم میترسیدم که یه خونه جدید داشته باشم و یه وقت پدر و مادر جدیدم دوسم نداشته باشن

ولی میدونی چیه؟ اونا خیلی باهام خوب بودن بعضی وقتا بعضی وقتا فکر میکردم از بچه ی خودشون بهتر با من رفتار میکردن پس له له، میتونی بهم اعتماد کنی که پدر و مادر جدیدت با تو هم خوب رفتار میکنن تو هم میای بهمون سر بزنی؟ البته …من حتما

بزرگ شدنت رو با چشمای خودم میبینم اینطور نیست؟ بیا، باهم دیگه اینا رو بکاریم آقای لو، واقعا کمک زیادی کردین له له قبول کرده که بره خونه ی جدید همین الان با اون زوج تماس گرفتم و فردا میان دنبالش واقعا؟ این عالیه بایگانیمون هنوز در حال بازسازیه هنوز باید به فایلهای رسیدگی کنم

ببخشید که امروز نمیتونم همراهیتون کنم خانم لین، این چطوره؟ ما که بقیه ی روز رو بیکاریم بذارین امروز رو داوطلبانه کمکتون کنیم نظرتون چیه؟ عالیه از اونجایی که دست تنهاییم خیلی خوبم میشه بفرمایین باشه بریم این فایل ها به ترتیب زمانی وارد اینجا میشن ولی بعضی فایلها خیلی قدیمی هستن نمیشه تاریخشون رو

واضح دید برای همین لطفا اطلاعات داخلشو دربیارین چک کنین و روی پاکتاشون تاریخشون رو بزنین فقط باید همینکارو کنین ممنونم باشه خانم لین بسپارینش به ما بیا شروع کنیم این چیه؟ پرونده ی منه لو یانگ و پانگ شوئه پدر و مادر دومم بودن خیلی باهام مهربون بودن اگه بخاطر اونا نبود الان این آدمی که هستم نبودم بچه بودی خیلی بامزه بودی بامزه بودم؟ اون بچه ی تو روزنامه تو بودی درسته؟ منم من اون بچه ام پس اون بچه ای که چینگ شان دنبالشه،منم چه تصادفی باید به ژان ین بگم ژان ین اون بچه رو پیدا کردم الان میرم پایگاه پیش کاپیتان هی ژان ین ژان ین اون بچه رو پیدا کردم الان میرم پایگاه پیش کاپیتان

اقا لطفا عجله کنین. ممنون باشه تدارکات قبلا توضیح شده درسته؟ کاپیتان بچه رو پیدا کردم چی؟ واقعا؟ کجاست؟ حالش چطوره؟ حالش خوبه زندگی راحتی داره و همین تازگیا با دختری که دوست داره نامزد کرده اسم کسی که به سرپرستی گرفتتش لوعه؟ کاپیتان بچه ای که این سالها دنبالش میگشتی منم ببین، تو روزنامه اون لباسایی که تن بچه ست و لباسایی که من پوشیدم یکیه و زمانی که منو به بهزیستی فرستادن هم باهاش مطابقت داره لو بن، تو از کجا فهمیدی؟ این تو لیست بهزیستی هایی بود

که ژان ین بهم داد ولی از زیر دستش در رفت وقتی اونجا بودم مدیر بهزیستی فایل ها رو مرتب میکرد برای همین منم یه کمکی بهش کردم و بعدش این فایل رو پیدا کردم و اطلاعات داخلش هم خیلی خوب نگه داری شده شیائو ین اینو میدونه؟ براش پیغام گذاشتم

کارش تموم بشه میاد اینجا میخوام غافلگیرش کنم کاپیتان شما خیلی چیزا رو برات نجات من و شیائو ین فدا کردی هیچ جوره نمیتونم مهربونیت رو جبران کنم ولی بهت قول میدم در آینده هیچوقت تو و شیائو ین رو ناامید نکنم … لو بن شیائو ین لو بن همون بچه ایه که دنبالش میگشتم

درسته؟ ژان ین پدرت فقط کاپیتانم نیست بلکه ناجی زندگیمم هست قراره بوده که اینجوری بشه میدونم اون زلزله خیلی درد و پشیمونی برامون به جا گذاشته هرچند بخاطر اینکه یه جور فوق العاده ای دوباره باهم ملاقات کردیم همش پاک شده …ما ما باید بخاطر خوشحال باشیم …تو شما بخاطرش خوشحال نیستین؟

لو بن. لو بن کاپیتان چند ساله که دنبالت میگشت حتما خیلی حرفا برای گفتن بهت داره فقط اینکه یهو این اتفاق افتاده یکم بهش وقت بده باشه؟ …اره، این این خیلی یهویی شد میدونم منم هنوز دارم باهاش کنار میام کاپیتان من عجله ای ندارم هنوز خیلی وقت برای حرف زدن داریم

نیاز به عجله نیست خدا باهامون شوخی بدی کرده چطور میتونستم تصور کنم که کسی که دنبالش میگردم تمام این مدت کنارمون بوده؟ حقیقت رو بهش میگی؟ فکر نمیکنم شیائو ین از وقتی مادرت مرده من خیلی بهت مدیون شدم حالا دیدن لبخند رو لبهات خیلی حس خوبی داره من واقعا برات خوشحالم

برای همین نمیخوام چیزی مانع رابطه ی بین شما دوتا بشه درمورد حقیقت هم حرفای مردم دیگه اهمیت نداره مهم ترین چیز خوشحالیه توئه اگه دیگه برات مهم نبود اینهمه سال باعث نگرانی و ناراحتیت نمیشد که هنوزم نتونستی بیخیالش بشی برای تو خیلی سنگینه حالا هم فقط با گفتن حقیقت میتونی بلاخره رهاش کنی

این سالهای زیادی همراه من بوده دیگه بهش عادت کردم و تو سن و سال من دیگه اهمیتی نداره ولی برای تو و لو بن فرق داره شما جوونین هنوز راه طولانی ای پیش روتونه دیدن آدم مناسب زندگیت خیلی سخته بهتره که چیزی ندونه بعضی وقتا بهتره که

گذشته رو همونجایی که هست رها کنی راستش، من میدونستم که بچه ای که دنبالشی اونه هیچوقت بهت نگفتم چون درست مثل تو منم جرات گفتنشو نداشتم هیچوقت فکر نمیکردم از ترس از دست دادنش انقدر خودخواه بشم اینا همش تقصیر منه تقصیر تو نیست من فهمیدم که اگه بخوایم

بقیه ی زندگیمون رو باهم بگذرونیم مخفی کاری جواب درستی نیست باید صادق باشیم نگران نباش هرجوری که پیش بره من باهاش روبرو میشم باشه درموردش فکر میکنم حالا برو لو بن منتظرته نه.نه.نه چیشده؟ چیشده ژان ین؟ کابوس دیدی؟ احمق،خوابا برعکس میشن اشکالی نداره همه چی درست میشه پس مهم نیست چی بشه

تو هیچوقت ترکم نمیکنی درسته؟ البته سرنوشت ما اینه که باهم باشیم خدا نمیذاره از هم جدا بشیم اشکالی نداره. اشکالی نداره میری پایگاه؟ الان؟ تو خوابگاه منتظرتم چه تصادفی منم دارم میام اونجا یه چیزی برات خریدم واست میارمش یکم دیگه میرسم باشه. فعلا لو بن یکم استراحت کن یکم آب بخور

اشکالی نداره. بذار اول اینو تموم کنم این دوتا قفسه خیلی محکمن آره از این به بعد میتونی همه ی لوح ها و جایزه هاتو بذاری اینجا میدونم از خودنمایی خوشت نمیاد ولی بنظرم بهتره خودتو به عنوان یه کاپیتان الگوی بقیه قرار بدی ممنونم لو بن من اونقدرام که فکر میکنی خوب نیستم

سر این باهام بحث نکن من خیلی خوب میدونم چجور آدمی هستی میخوام باهات حرف بزنم لو بن وقتی فهمیدم اون بچه تو بودی خیالم خیلی راحت شد چون تو، مرد مسئولیت پذیری هستی ممنونم خوشحالم ناامیدت نکردم درواقع واسه یه مدت طولانی جراتشو نداشتم اون زلزله رو یادم بیارم چون خاطرات دردناکی

که واسم داشت خیلی زیاد بود اما، میدونی چیه؟ همیشه یه رویا رو میبینم تو اون رویا، یه جفت دست میگیرتم و از زیر اون آوار میکشتم بیرون اون دستا گرم و قوی بودن حالا بلاخره اون دستا رو پیدا کردم اونا دستای تو بودن کاپیتان لو بن اون من نبودم پدر و مادرت بودن

وقتی زلزله اومد بدنشون رو سپر تو کردن …و من من اصلا یه قهرمان نیستم اون چیزی که تو روزنامه گفته شده من نیستم …کاپیتان منظورت از این حرف چیه؟ شیائو جیه، دارم میبینمت تکون نخور تکون…تکون نخور کسی اون بیرون هست؟ کسی نیست؟ کمکمون کنین اول بچه رو نجات بده بچمو نجات بدین

شیائو جیه پس اول مادر ژان ین رو نجات دادی نه منو اره میخواستی اونو نجات بدی اما باعث شدی همه چی دوباره آوار بشه …برای همین پدر و مادرم اره این حقیقت نداره تو روزنامه واضح نوشته بود اونی که اول نجات دادی من بودم مادر ژان ین و پدر و مادرم

تو اون زلزله مردن تو اون گزارش یه اشتباهی کردن وقتی آوار دوم اتفاق افتاد پدر و مادرت تمام تلاششونو کردن که تورو بفرستن بیرون وقتی بلندت کردم یه عکاس ازمون عکس گرفت پس نه تنها نجاتم ندادی بلکه غیر مستقیم پدر و مادرمم کشتی لو بن من این سالها دنبالت میگشتم چون فقط میخواستم

حقیقت رو بهت بگم وقتی سری قبل اومدم اینجا چرا بهم چیزی نگفتی؟ اگه کس دیگه ای بود بلافاصله بهش میگفتم اما تو بودی من به هیچی اهمیت نمیدم ولی باید به فکر شیائو ین هم باشم نمیخوام روی رابطتون تاثیر بذارم واسه همین نتونستم بگم پس برای چی الان بهم گفتی؟

میخواستم پیش خودم نگهش دارم این احتمالا بهترین انتخاب بود که ازت مخفی کنم ولی شیائو ین فکر میکرد در حقت بی انصافیه اون منو متقاعد کرد که به تو توضیح بدم پس اونم خبر داشت فقط فرصتشو نداشت که بهت بگه و منو باش که میخواستم غافلگیرش کنم فکر میکردم همه چی

مقدر شده بود خیلی احمق بودم شیائو ین رو سرزنش نکن مسئول همه چی منم تو تمام این سالها وقت و انرژیمو گذاشتم که بدون هیچ سودی امدادگری کنم تا آدمای بیشتری رو نجات بدم و گناهی که درونم احاس میکردم رو پاک کنم گناهت رو پاک کنی؟ به پدر و مادرم فکر کن

ممکن بود یه شانسی برای نجات پیدا کردن داشته باشن حتی اگه هیچکاری نمیکردی و منتظر تیم نجات میموندی ممکن بود نجات پیدا کنن اونا پیدامون میکنن؟ عزیزم، فقط یادت باشه در آینده، چه مامان و بابا کنارت باشن چه نباشن باید از خودت مراقبت کنی باید خوب زندگی کنی یادت میمونه؟

مامان، من خسته ام پس بخواب وقتی بیدار بشی از اینجا میریم بیرون از اینجا میریم بیرون میریم بیرون لو بن چیشده؟ تو خبر داشتی ببخشید کی فهمیدی؟ بعد از اینکه ازم خواستگاری کردی اگه بابات بهم نمیگفت چقدر میخواستی ازم مخفی کنی؟ نمیخواستم ازت مخفی کنم فقط نمیدونستم چطوری باید بگم فکر میکردم

خوش شانس ترین آدم دنیام ولی کی میدونست که سرنوشت با همچین شوخی بزرگی باهام بازی کرد؟ آدمی که بیشتر از همه تحسینش میکردم باعث مرگ پدر و مادرم شده بود و اونی که بیشتر از همه دوسش دارم از من مخفیش کرده بود سعی نداشتم مخفیش کنم …واقعا، من میدونم قبول کردنش برات سخته

منم همینطور اولش وقتی فهمیدم ذهنم کلا خالی شد اون روزی که رفتی دیدن بابام تصمیممو گرفتم که حقیقت رو بهت بگم پس چرا بهم نگفتی؟ میتونستی بهم بگی ژان ین اینکه هرروز میدیدی از این بهزیستی میرم به اون بهزیستی اصلا دلت واسم نمیسوخت؟ اونا پدر و مادرم بودن برای چی

حقیقت رو بهم نگفتی؟ من خیلی بهت اعتماد داشتم خیلی بهت اعتماد داشتم چرا اینکارو باهام کردی؟ ببخشید. ببخشید من خیلی متاسفم اگه کاری هست که بتونم انجام بدم تا کمتر اذیت بشی بگو تا انجام بدم آرزو میکنم کاش اتفاقی که امروز افتاد، هیچوقت نمیوفتاد میتونی اینکارو بکنی؟ الو بلاخره جواب دادی کجایی؟ جلوی در خونتم در میزنم اما کسی جواب نمیده پرونده دادگاهم تو خونته و من عجله دارم الان رمز در رو واست میفرستم باشه چرا انقدر زود اومدی؟ میری سفر کاری؟ از خونه ی لو بن اومدم بیرون اومدی بیرون؟ اگه دعواتون شده فقط خودت میومدی بیرون دیگه وسایلتو نمیاوردی

وقتی خودم اونجا نیستم دیگه وسایلم چرا باید باشه؟ واسه اینکه نشون بدی اونجا قلمروی توئه اگه رفته باشی ولی وسایلت اونجا باشه هیچکس نمیتونه جاتو بگیره و اگه بخوای دوباره برگردی یه دلیل خیلی طبیعی داری که وسایت اونجاست و حالا حالا کسی تحت فشارت نمیذاره ولی تو همینجوری عقب نشینی کردی

تو و لو بن با خیلی چیزا روبرو شدین چیزی شده که نمیتونین حلش کنین؟ شاید این بار واقعا نتونیم صبر کن، چیشده؟ بهم بگو و من بهت راه حل میدم باشه؟ هردومون به زمان و فضا نیاز داریم که آروم بشیم آروم بشین؟ درمورد چی حرف بزنی؟ نمیشه که بذاری همینجوری اوضاع آروم بشه

صبر کن ارزشمندترین چیز برای یه زن چیه؟ زمان چون ما جوونتر نمیشیم و مردا بیشتر از همه چی دارن؟ فضا اگه تو اشغالش نکنی، یکی دیگه میکنه هیچوقت به بقیه فرصت نده امیدوارم تئوریت واسه خودت و گائو جونچی کارساز باشه بیخیال چی؟ این مربوط به من و اون نیست

هی دارم باهات حرف میزنم شنیدم مریض شدی و مرخصی گرفتی چطوره؟ مشکل چیه؟ داری میسوزی بیا اینجا یه کم خسته ام استراحت کنم خوب میشم تبت رو گرفتی؟ تب سنج کجاست؟ پایین قفسه کتاب بذار ببینم تبت 39.2 درجه ست باید قرص تب بر بخوری چرا تب کردی؟ لو بن میدونه؟ دارم بهت میگم مریض شدن

بهترین بهونه واسه برگشتن به همه بهتره بهش خبر بدی نیازی به دلسوزی ندارم دست از قهرمان بودن بردار اول بهت دارو میدم الو لو بن کجایی؟ میدونی ژان ین مریضه؟ مریضه؟ چش شده؟ داری از من میپرسی؟ اون دوست دختر توئه تو نباید بهتر از من خبر داشته باشی؟ الان حالش چطوره؟ خونه ست اگه بهش اهمیت میدی بیا خودت ببین الان سرم شلوغه چی از ژان ین مهم تره؟ برام مهم نیست بین شما چه خبره

نمیتونی اینکارو باهاش بکنی وقتی پات شکسته بود ژان ین چطور باهات رفتار میکرد؟ درموردش فکر کن بیاین ادامه بدیم …من نتایج این موارد رو طی سه سال گذشته… خلاصه نویسی کردم …دوازده درصدشون خیلی خب. فقط یکم استراحت کن برات قهوه درست میکنم نه خوبم برای امروز بسه دیگه یه کاری دارم. باید برم

تبت اومده پایین ولی هنوزم یکم تب داری سی و هشت درجه ست بازم باید دارو بخوری چی دلت میخوادب خوری؟ برات درست میکنم نمیتونم چیزی بخورم باید یه چیزی بخوری کل روز هیچی نخوردی چطور میتونی تحمل کنی؟ برات غذا درست میکنم باید جواب اینو بدم الو، شن رو شی من پایینم

لو بن، واسه چی زنگ زدی؟ تو که اومدی چرا نمیای بالا؟ حال ژان ین چطوره؟ چطور میتونه باشه؟ تبش تقریبا 40 درجه ست چی فکر میکنی؟ پس ژان ین رو به تو میسپارم لطفا مراقبش باش چی؟ میسپاریش به من؟ لو بن هنوزم به خودت میگی مرد؟ ژان ین لو بن چرا اومدی پایین؟

این چند روز خیلی فکر کردم تقصیر منه که بهت چیزی نگفتم اما من ترسیده بودم ترسیده بودم که از بابام متنفر بشی ترسیدم که دیگه نتونیم مثل قبل باشیم ترسیدم از دستت بدم اما بلاخره باهاش روبرو شدیم اره. خودم میدونم برای همین میدونم که لایق بخششت نیستم متاسفم